ستارهستاره، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ستاره ی آسمون قلب مامان وبابا

بارش غير منتظره برف

 بعد از چند روز گرماي شديد هوا ،كه قصد خريد گوسفند براي قربوني كردند جهت بدنيا اومدن آرش رو داشتيم ،صبح وقتي از خواب بيدار شديدم با اين صحنه مواجه شديم.و البته به بابا مهدي و ستاره و آريا كه بد نگذشت.   ...
26 اسفند 1391

و آرش دومین پسر عمه ستاره بدنیا اومد

دومین پسر عمه ستاره ٢٨ بهمن بدنیا اومد.ستاره خانم هم با دسته گل مخصوص خودش میره که پسر همه اشو برای اولین بار توی بیمارستان ملاقات کنه.البته مسئولین بیمارستان ممانعت کردند ولی اشکالی نداره صلاح این بود.نه به خاطر این جمله معروف :که محیط و فضای بیمارستان مناسب بچه ها نیست .  اگه ستاره داخل بیمارستان می شد دیگه  سکوت و آرامش رو توی بیمارستان برقرار نبود.   اين هم عكس آرش كوچولوي 10 روزه توي مراسم اسم گذاريش.البته اسم هاي پيشنهادي و ليست شده آرمين ، آيدين ،آرتا ، آيهان و آرش بود .(به خاطر اسم آريا اين اسامي پيشنهاد شدند تا به هم بيان)     ...
26 اسفند 1391

ستاره و باران دو دخمل شيطون

باران كوچولو نوه عموي بابا بزرگ ستاره خانوم هستش.كه تقريبا ميشه گفت از معدود بچه هايي هست كه ستاره باهاش زودي رفيق ميشه و خلاصه باهاش راه مياد.تقريبا خصوصيات اخلاقيشون شبيه به هم هستش.باران جون يا يه كيك خوشگل تشريف آورده بود تا يك شب به ياد موندني رو با ستاره داشته باشند.   ...
26 اسفند 1391

خدايا كاش مي شد زمان به عقب برگرده

بعضي وقتا ستار ميره بالاي تخت خواب يا ميز و و يك و دو سه ميشمره و ميپره بغل من.جديدا بازي رو عوض كرده بوديم و من اداي جاي خالي دادن رو در مي آوردم و اون  ميپريد بغل من.اما وقتي جا خالي دادم ستاره پريد........................................................ خدايا كاش اون لحظه برگرده عقب...  ستاره هم از نظر جسمي آسيب ديد و هم از نظر روحي... تا يه مدت وقتي آغوشمو براش باز ميكردم تا بپره بغلم قبول نمي كرد و بغض من مي تركيد. ميخواستم اون لحظه كلا از ذهنم پاك بشه اما گفتم شايد تجربه ايي باشه براي بقيه مامان و بابا ها ، كه وقتي ميگن اتفاق يكبار رخ ميده يعني چي!!!   دختر گلم اميدوارم ...
6 اسفند 1391

بلاخره ستاره هم از شيطنت خسته شد

  شيطنت ها و خرابكاري هاي ستاره تمومي نداره!!! مثلا بره آشپزخونه ،همچين ميشه:       يا اگه بره اتاق خواب مامان و بابا ، با دستهاي كاملا آغشته به رژ لب مياد بيرون: (البته ظاهرا اصلا هم از كارش پشيمون نيست!)     البته حالا ادعاش هم ميشه كه من خرابكاري نمي كنم كه هيچ ، همچون كوزت كارهاي خونه رو يكه و تنها ،هم انجام ميدم:     تا اينكه وروجك شيطون و بلاي ما خسته از شيطنت و تلاش بسيار در گوشه ايي خوابش ميبره!!!   ...
6 اسفند 1391

ما از تبریز اومدیم

سلام به همه نی نی ها و مامان و باباهای گل !!! من و ستاره بعد از ١٦ روز بودن در کنار عزیز مامانی(مامان گل خودم ) و دایی اینا و مخصوصا آیناز کوچولو (دختر دایی ستاره که ٢٨ روز از ستاره بزرگتره) به خونه برگشتیم. تو این مدت به ستاره خیلی خوش گذشت.کلی با آیناز گرم گرفته بودند و بازی میکردند و صد البته دعوا هم میکردند که به گیس و گیس کشی هم میکشید.به عشق بودن باآیناز و بازی کردن باهاش ستاره گلم خوب غذا هم میخورد که یه کوچولو وزن هم گرفت تو این مدت، شد تربچه ی مامانی!!! کلمات جدید هم یاد گرفت مخصوصا اسم آیدا و آیناز رو خوب تلفظ میکنه!!! ١٠ دی هم تولد من بود که مامانم برام تولد گرفت، هر چی گفتم مامان بی خیال شو، من که بچه نی...
26 دی 1391