ستارهستاره، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

ستاره ی آسمون قلب مامان وبابا

واي خدا ستاره نقاشي بلد بود؟!

1391/9/6 23:06
نویسنده : مامان و بابا
610 بازدید
اشتراک گذاری

من براي ستاره يك دفتر نقاشي اختصاص دادم.كه اكثرا من خودم توش نقاشي ميكشم و اسم چيزي كه نقاشي كردم رو كنارش مينويسم.و ستاره خيلي به اين كار علاقه نشون ميده.پريشب(شب تاسوعا) وقتي دفتر رو آوردم تا كمي با ستاره كار كنم.ستاره گفت كه خودش ميخواد نقاشي بكشه.من هم كه انتظار داشتم ستاره طبق معمول فقط دفتر رو خط خطي خواهد كرد.ستاره اول دو تا گردي هم اندازه كنار هم كشيد كه شبيه دو تا چشم بود.من با خودم گفتم شانسي چيزي كشيده ديگه!!! بعدش يه خط خميده زير اون دو تا گردي كشيد كه شبيه لب بود.باز هم تو دلم گفتم شانسي بود.اما وقتي خط صافي بين دوتا گردي كه صد در صد بيني بود كشيد مطمئن شدم كه ستاره  داره به قول خودش ني ني ميكشه.تو همين مرحله مطمئن بودم كه اگه ستاره ادامه بده نقاشي رو خراب خواهد كرد و نمي تونه دايره ايي بكشه كه سرشو نشون ميده.گفتم ستاره بده من بقيه اشو بكشم.اما ستاره اجازه نداد.و با يك اشاره دايره ايي كشيد كه چشم ها و بيني و لب رو توش حصار كرد.من هم كه داشتم از ذوق پس ميافتادم.گفتم ستاره تو رو جون مامانت بده من از نقاشيت عكس بگيرم.چون باز هم فكر ميكردم اگه ادامه بده نقاشي رو خراب خواهد كرد و من نمي تونم اولين نقاشي ستاره رو حفظ كنم.به زور ازش گرفتم و از نقاشيش عكس گرفتم.ستاره دفتر رو از من  گرفت و گفت :(مو) و شروع كرد به كشيدن خطهاي روي سرش به نشانه مو... با ديدن اين يكي ديگه من تسليم شدم و به يقين رسيدم كه ستاره كارش درسته... و بعد دو تا خط به نشانه گوشهاش تو دو طرف سرش اضافه كرد.و دوتا خط پايين تر از اون قبلي ها به نشانه دست كشيد.من ديگه طاقت نياوردم و دفتر رو ازش گرفتم و دويدم به طرف باباش تا نقاشيشو به باباش نشون بدم كه ديدم ستاره داد ميزنه :ماماني ،پا ،پا(يعني هنوز پاهاشو نكشيده ام)قهقهه

 

قبل از اضافه كردن موها به نقاشينقاشي نيمه تكميل ستاره

 

شايد خيلي ها با ديدن اين عكس خنده اشون بگيره و بگن اينهمه ذوق و شوق به خاطر اين؟!!!

اما مطمئنم كساني كه بچه دارند و اين مرحله رو گذروند حس من رو درك ميكنند.وقتي حس ميكني بچه ات بزرگ شده و همه چي رو درك ميكنه.و در حالي كه فكر ميكردي ه خيلي چيز ها توجه نداره اما همه رو  تو اون كله ي تربچه اش جمع ميكنه و موقعي كه انتظارشونداري غلفلگيرت ميكنه.البته بيشتر خوشحالي من به اين خاطر بود كه سن ستاره براي كشيدن اينطور نقاشي كمه.و انتظار نداشتم كه بتونه همه اينها رو تشخيص بده و  با اينكه اولين بار بود داشت تلاش ميكرد بتونه تناسب بين اجزاء رو هم حفظ كنه.و خلاصه داشتم ذوق مرگ ميشدم ...

(ستاره اين نقاشي رو در (4/8/91)  شب تاسوعا در حالي كه(2 سال و 5 ماه و 14 روز )سن داشت نقاشي كرد.قربون دختر باهوش خودم من برم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

yeganeh
6 آذر 91 20:19
با ارزوی ساعات خوش سلام .....
خاطراتتون رو خوندمو کلی لذت بردم .....
خواستم بگم من هم یه کلبه ی موچول کوچول دارم خوش حال میشم ردپای طلاییتون رو توش ببینم .....


چشم گلم.حتما
anahita
8 آذر 91 23:41
salam azizam mamanon az nazare lotfet ey janam che zibas webet golam age ba tabadole link movafeghi khabaram kon torobche noghlitam bebos


ممنونم سر زديد.خوشحال ميشم لينك كنيد.منم لينكتون كردم.باز هم منتظرتون هستيم.
ستاره زندگی
9 آذر 91 12:39
خیلی با احساس نوشتی ،من که داشتم میخوندم تمام وجودم شوق گرفته بود


آخه شما هم اين دوران رو با ستاره گلتون تجربه كرديد.خداييش خيلي كاراشون حيرت آوره!!!
ستاره زندگی
9 آذر 91 12:39
ایشالله شاهد موفقیت های بیشتر دختر گلمون باشید


و همچنين موفقيت و سربلندي ستاره ي شما!!!
ستاره زندگی
9 آذر 91 12:44
ممنون که به ما سر میزنید.
من از اول محرم تا 22آذر حسابی درگیر امتحانات میان ترم خودم هستم.
شایدفقط وقت ی سرزدن به وب بکنم ونظرات رو بخونم وتایید کنم.
ماشرمنده ایم


ممنون كه با اينهمه مشغله باز هم به ما سر زديد.
حسينيه علي اصغر
10 آذر 91 17:48
سلام بزرگوار مي تونيد تشريف بياريد و ستاره خانمو ببينيد ياعلي اصغر


به روي چشم!